سفارش تبلیغ
صبا ویژن



به دنبال انسانیت

"امت فاکس" نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت.

او در گوشه ای به انتظار پیش خدمت نشست اما کسی به او توجه نمیکرد. از همه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند.

پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که برسرمیز مجاور نشسته بود پرسید: من 20 دقیقه است که اینجا نشسته ام؛ چرا پیشخدمت به من توجه نمیکند، درحالی که همه مشغول خوردن هستند و من درانتظار نشسته ام؟

مرد پاسخ داد: اینجا "سلف سرویس"است؛ به انتهای رستوران بروید هرچه میخواهید درسینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان رامیل کنید.

"امت فاکس" بعدها دراین خصوص نوشت: "احساس حماقت میکردم؛ وقتی غذا را روی میزگذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.

همه نوع رخداد ،فرصت،موقعیت،شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالی که اغلب ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چراسهم بیشتری دارد! ولی بذهنمان نمیرسداز جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است وبرداریم!!



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 5:3 عصر روز چهارشنبه 94 اردیبهشت 30


پروفسور حسابی میگفت:
در دوران تحصیلم در آمریکا در یک گروهی با یک دختر آمریکایی به نام کاترینا وهمینطور
فیلیپ که نمیشناختمش همگروه شدم.
از کاترینا پرسیدم :فلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت: اره،همون پسری که موهای بلونده قشنگی داره وردیف اول میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی
گفت:همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن وشلوار روشن شیکی میپوشه!
گفتم منظورت کیه؟
گفت :همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست باهم!
بازهم منظورشو نفهمیدم!
کاترینا تن صداشو یکم پایین آورد
 وگفت:فیلیپ دیگه،همون پسر مهربونی که روی ویلچر میشینه...
اینبار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیرباوری رفتم تو فکر
آدم چقدر باید نگاهش مثبت باشه و بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه
اگه کاترین از من میپرسید فیلیپ کیه؟
حتما سریع میگفتم:همون معلوله دیگه!!



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 11:24 عصر روز سه شنبه 94 اردیبهشت 15


به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی...
نخند ...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
 و گاهی خجالت هم می کشند
 خیلی ساده.......؛

هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست،  نخند!!!



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 11:39 عصر روز دوشنبه 94 اردیبهشت 14


خدا به فرشته ها شعور داد بدون شهوت،

به حیوان ها شهوت داد بدون شعور،

و به انسان هر دو را...

انسانی که شعورش بر شهوتش غلبه کند از فرشته ها بالاتر است،

و انسانی که شهوتش بر شعورش غلبه کند از حیوان پـسـت تر



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 11:39 عصر روز یکشنبه 94 اردیبهشت 13


محی الدین عربی می گوید: «ما احب احد غیر خالقه» هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد «ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب و سعاد و هند و غیر ذلک» لکن خدای متعال در زیر این نام ها پنهان شده است. (مثلاً) مجنون خیال می کند که عاشق لیلی است؛ او از عمق فطرت و وجدان خودش بی خبر است. لذا محی الدین می گوید: پیغمبران نیامده اند که عشق خدا عبادت خدا را به بندگان یاد دهند ـ [چون] این، فطری هر انسانی است ـ بلکه آمده اند که راههای کج و راست را نشان دهند؛ آمده اند بگویند ای انسان! تو عاشق کمال مطلقی، خیال می کنی که پول برای تو کمال مطلق است، خیال می کنی که جاه برای تو کمال مطلق است، خیال می کنی که زن برای تو کمال مطلق است، تو چیزی غیر از کمال مطلق را نمی خواهی ولی اشتباه می کنی؛ پیامبران آمده اند که انسان را از اشتباه بیرون بیاورند.

درد انسان، آن درد خدایی است که اگر پرده های اشتباه از جلو چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند، به صورت همان عبادت های عاشقانه ای در می آید که در علی (ع) سراغ داریم.

چرا قرآن می گوید: الا بذکر الله تطمئن القلوب بدانید که منحصراً  با یک چیز قلب بشر آرام می گیرد و از اضطراب و دلهره نجات پیدا می کند و آن، یاد خدا و انس با خداست. قرآن می گوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه، به مقام آسایش می رسد و از اضطراب ناراحتی و شکایت بیرون می آید، اشتباه کرده است. قرآن نمی گوید نباید دنبال این ها رفت، می گوید این ها را باید تحصیل کرد، اما اگر خیال کنید این ها هستند که به بشر آسایش و آرامش می دهند و وقتی بشر به این ها رسید، احساس می کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است، اشتباه می کنید؛ منحصراً با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می کند.



منبع: مطهری، مرتضی، انسان کامل



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 2:42 صبح روز پنج شنبه 92 مرداد 31


بگذارید بنام آدم (انسان) زندگی کنیم. بگذارید آنانی که در
جستجوی حقیقت طبیعت بودند و هرگز انسان های مشابه
خود را اعدام نکردند را بیاد بیاوریم. ستاره شناسان، و
شیمی دان ها هرگز زنجیر آهنین بهم نبافتند، هرگز حفره
تاریک زندان نساختند. زمین شناسان هرگز ابزاری برای
شکنجه و آزار ابداع نکردند. فیلسوفان تئوری های حقیقی و
حقیقت را با سوزاندن همسایگانشان به مردم ارائه ندادند.
آزاد اندیشان و دگر اندیشان برجسته فقط برای نیکی مردمان
و انسان ها زیسته اند.


Robert Green Ingersoll از کتاب مذهب انسانیت 



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 2:18 صبح روز چهارشنبه 92 مرداد 9




نسل...؟!

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم

نسل خوابیدن با اس ام اس ،

نسل درد و دل با غریبه های مجازی ،

نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دخترهمسایه، ...

نسل لایک و پوک از روی قرض،

نسل کادو های یواشکی ،

نسل خونه خالی و دعوت شام،

نسل پول ماهانه ی وی پی ان ،

نسل صف و دعوا ، نسل تف وسط پیاده رو ،

نسل هل توی مترو ،

نسل مانتو های تنگ ،

نسل " شینیون " زیر روسری ،

نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ،

نسل شارژهای اینترنی ،

نسل " copy , paste " ،

نسل جمله های کوروش و دکتر ، نسل فتوشاپ ،

نسل دفاع از فاحشه ها ،

نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ،

نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو!

یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ، بین عذاب هایمان ،

مدام بگوییم ،یادش بخیر ، دنیای ما هم همین طوری بود



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 3:17 عصر روز دوشنبه 92 خرداد 6


روزی از یک ریاضیدان نظرش را در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت :

اگر زن یا مرد دارای ادب و اخلاق باشند : نمره یک میدهیم 1

اگر دارای زیبائی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم : 10

اگر پول هم داشته باشند 2 تا صفرجلوی عددیک میگذاریم : 100

اگردارای اصل ونسب هم باشند 3 تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم : 1000

ولی اگر زمانی عدد 1 رفت ( اخلاق )؛ چیزی به جز صفر باقی نمیماند ، 000

صفر هم به تنهائی هیچ است و با آن انسان هیچ ارزشی ندارد و این یادآور کلام حکیم ارد بزرگ است که می گوید : نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران .



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 11:48 عصر روز پنج شنبه 91 اسفند 10


روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ....

پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .
پسرک گفت :
" اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . "
" برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ....
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند

(از سایت amoozak.com)



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 11:45 عصر روز پنج شنبه 91 اسفند 10


من نمی دانم...... و همین درد مرا سخت می آزارد. که چرا انسان این دانا....... در تکاپوهایش........ ره نبرده به اعجاز محبت!!!! چه دلیلی دارد؟ که هنوز مهربانی را نشناخته؟ و نمی داند در یک لبخند..... چه شگفتی هایی پنهان است. من بر آنم که در این دنیا خوب بودن .... به خدا..... سهل ترین کار است. و نمیدانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است و همین درد مرا سخت می آزارد!!!!!!!



نویسنده » علی مهرنوش . ساعت 12:9 صبح روز جمعه 91 بهمن 20


   1   2      >